ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 17 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

آرشی تولدت مبارک

عزیزم به دلیل قطع اشتراک نت همچنان در بی نتی به سر می بریم... به همین دلیل امروز ۲۸ فروردین ۹۲ تولد ۵ سالگیت رو با تاخیر تبریک میگم .... این هفته جشن تولدته .. تاریخ دقیق رو نمیدونم آخه ۲۳ ام که تولدت بود ایام فاطمیه بود به هر حال تولدت مبارک با آرزوی بهترین ها ....   هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی  تولدت مبارک . . . ...
28 فروردين 1392

گوشواره

یکتا عسلی خانوم بود خانوم تر شده .. عزیز دلم وقتی اصفهان بود گوشای خوشگلشو با گوشواره زینت داد ... مبارک باشه .... خانوم خانوما تا ۱۵ فروردین اصفهان بود و وقتی شب رسیدن بابایی آوردش خونه ما و واسه همون میخندید ...
18 فروردين 1392

ایلناز گلی تولدت مبارک

هم اکنون ام خونه ایلناز جون دعوتیم  و اولین پست بلاگ توی خونه خودشون هست ...   در بــــــــاغ جهان، دلم گلی می جوید امروز گل سپیــــــــــده ات می روید . . . امروز دلـــــــــم دل ای دل ای میخواند،چون میلاد تو را خـدا مبارک گویـد. ایلناز گلی قند عسل تولدت مبارک ********************* همراه یک طلوع در این خجسته یاد در سالگرد بهاران هستیت روزی که زندگی بر لبان تو بوسه زد با صد خلوص هم آستان دل، خواهم که بمانی همیشه شاد تولدت مبارک ...
14 فروردين 1392

مسافرت

کتا خانومی رفته مسافرت ...اونم کجا ؟؟؟ اصفهان نصف جهان .... این اولین مسافرت یکتا گلی هستش البته وقتی وقتی هنوز به دنیا نیومده بود و توی شکم مامان بود واسه خرید سیسمونی و .. یه سفر به اصفهان داشتن ...  سفر بی خطر گلم ....  * هنوز واکسن نزدی ؟!!!   ...
8 فروردين 1392

هوراااااا

امروز ساعت 6 عصر در 6 اردیبهشت سال ۱۳۹۲ به وقت تولد به صرف کیک و شیرینی ...   جشن تولد آرش خان           اینجانب به دلیل سفرهای علمی و تحصیلی درون استانی حضور ندارم . ایرادی نداره دوستان به جای ما ...
6 فروردين 1392

2 ماهگی

دیشب همه خانواده دور هم بودیم که بابا محسن اومد .. عمه ها بهش گفتن یکتا رو بیار تا ببینیم .. بابایی هم زود برگشت خونه و وقتی اومد شما دسته گل هم باهاش بودی .... اینقد که دورت شلوغ بود .. تعجب کرده بودی و خداروشکر که اصلا غریبی نمیکنی .... تازه قرار بود امروز واسکن دو ماهگی رو بزنی .. انشالا که مشکلی پیش نیاد ....
6 فروردين 1392
1